چهار سال گذشت چه زود ..چه تند چه روز هایی که منتظر بودم به صدا ها و حرکات واکنش نشون بدی برام بخندی چه روز هایی که منتظر بودم راه بری چقدر منتظر بودم وقتی زنگ تلفن خونه شنیده میشه بدویی و بری جواب بدی چقدر منتظر بود قد بکشی و فلان لباس اندازه ات بشه چه قدر منتظر بودم و تو بزرگ شدی و من همچنان منتظر بودم ... چهار سال گذشت ... هر روز و هرساعت خدا رو شکر کردم ...بخاطر حضورت ...بخاطر گرمی نفسات چهار سال با تمام لحظات خوبش با تمام شیطنت هات باهمهی به دنبالت پابه پا اومدن باتو گذشت چهار سال از اولین دیدار ما تو اتاق عمل اون اتاق سرد و سبز گذشت تو گریه میکردی و ...